مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ

نوکــریم چـون بـار عشــق را بر سـر شـانه میبـریـم

مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ

نوکــریم چـون بـار عشــق را بر سـر شـانه میبـریـم

مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ

به اسم حبیب

بیا !
به کلمه بیا
اینجا خانه‌ی من است
به خانه‌ام بیا
چشمانم لیاقت نگاه به چشمانت را ندارد
اینجا کلمه به کلمه نگاهت می کنم .
" اللهم عجل لولیک الفرج "

یا زهرا سلام الله علیها

آخرین مطالب

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

عید

عید

با یاد شهیدان وطن عید کنید

از همتشان همیشه تمجید کنید

آن عهدی که با امام امت بستید

در سال جدید دوباره تجدید کنید


(( پیشا پیش فرا رسیدن عید سعید نوروز  را تبریک می گویم. )) 

مسیح آواتار ها


شهیدان!!!

ای شهیدان!


از همان لحظه ای که تقدیر ما را از شما جدا کرد تاکنون یاد شما، خاطره های دنیای پاک شما،

امیدحیاتمان گشته، ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما زنده ایم.

اما شما،علی الظاهر دلیلی ندیدیدکه اوقات پر ارجتان راصرف ماکنید! چه بگوئیم؟ راستی چگونه حرف دلمان را فریادکنیم که بدانید برما چه می گذرد؟

مگر خودتان نمی گفتیدکه ستونهای شب عملیات،ستون گردان نیست،ستون عشق است،ستون دلهای سوخته ای است که با خمیرمایه ی اشک وسوز به هم گره خورده اند.

پس چرا؟چرا؟ هیچ سراغی از ما نمیگیرید؟با اینکه تمام روز وشب ما برشما عیان است،تمام ناگفته هایمان را میدانید، تمام نا نوشته هایمان را میخوانید،تمام پنهان و کردارمان را می بینید!

اگر قطره ی اشکی آرام آرام به دور از چشم های نامحرمان برگونه هایمان می لغزد شما میدانید چه خاطره ای ناگهان از ذهن ما گذشته و آسمانش را ابری کرده.

اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارند به مصلحت لبخند میزنیم، شما خوب میدانید این لبخند معجزه ی آتش سوزانی است که در فضای قلبمان برگرفته است.


اگر به غروب علاقه داریم خوب میدانید چرا! اگر به هوای ابری!شما میدانید چرا! اگر به چادر شما میدانید چرا! اگر به سنگ شما میدانید! اگربه خاک،اگربه آب، اگربه رودخانه، به دشت، به کوه،نمکزار شما میدانید چرا!

شما از راز دل ما آگاهید،اگر به قامت رعنایی خیره میشویم شما میدانید به یاد که ایم! اگر به عمق بیابانها می نگریم شما میدانید به دنبال چه ایم! اگر به امید رویایی سر بربالین میگذاریم شما میدانید به فکر که ایم!اگر به بلندای کوهی خیزه میشویم شما میدانید قصه قصه ی دیگری است! اگر به حرکت خرامان موجی چشم میدوزیم شما میدانید قضیه قضیه ی دیگری است!

آری شما ما را خوب میشناسید،شما ما را خوب میبینید چون همه ی زندگی ما دفتر ورق پاره ایست که بارها و بارها از برش کرده اید!

اما…اما اینجا ماازشما هیچ نمیدانیم!از همان وقت که صدای یاحسین(ع)آخرین تان را شنیدیم دیگر تا کنون نغمه ی دل انگیز نوایتان را گم کرده ایم.

آخرین باری که چهره ی نورانی تان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتان نهاده بودند و سنگ لحد دیواری شد و نظاره ی روی تان را برای همیشه از ما دریغ کرد.

آری بسیاری از شماها را باآن لبخندهای زیبا درآخرین وداع دیده ایم،یا در هنگامه ی رزم ،و از آن به بعد دیگر چیزی از شما نشنیدیم.

ای شهیدان! ای مفقودالاثرا! ای جاویدالاثرها! ای مفقودالجسدها!

ما نمیدانیم کجا رفتید،کجاهستید،نمیدانیم آنجا از اینجا دور است یا نزدیک؟ نمیدانیم چه میخورید؟ چه میکنید؟ چه مینوشید؟ «فی جنات النعیم»کجاست؟آخر ما نمیدانیم «متکئین علیها متقابلین»یعنی چه؟

آخر ما نمی فهمیم «الا قیلا سلاما سلاما»یعنی چه؟ برای ما درک «ذواتا افنان فیها عینان تجریان،فیهما من کل فاکهة زوجان» محال است.

ما نمیدانیم وقتی دلتان میگیرد کجا میروید! اصلا آیا دلتان میگیرد؟ وقتی حوصله تان سر میرود چه میکنید؟ نمی دانیم…!آنجا در محفل گرمتان سخن از ما هست یا نه؟تا به حال هیچ گاه شده از اروندهم قصه ای بگوئید؟ برای شلمچه هم ترانه ای بسرائید؟به عشق بیگلو و هفت تپه زمزمه ای کنید؟ و در فراق کارون اشکی بریزید؟

نمیدانیم…! و این ندانستن بیش از همه ای شهیدان شما را مقصرم یداند! یعنی ما اینقدر ناپاک و نامطلوب بوده ایم که تمام هستی مان به یک یاد هم نمی ارزد؟ یعنی تمام گفته هایمان در آن نیمه شبهای به یاد ماندنی که فقط خدا قدرش را میداند و بس!دروغ و کذب محض بوده؟ یعنی ما نیز هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بودند؟ یعنی میخواهید بگوئیدکه ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟

باشد،بگوئید…! حرفی نیست! اما لااقل یکبار هم که شده سری به این دلهای فراموش شده بزنید، سری به این خانه های سرد و متروک بزنید،و بعدهرچه دلتان میخواهد بگوئید! آخربه ماهم حق بدهید که انتظار داریم، انتظار داریم بدانیم دوستانمان که یک عکسشان را به تمام هستی اینجا نمیدهیم کجا هستند و چه میکنند؟ دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید،صدایی آشنا!صدایی از حلقوم یکی از شماها!صدایی که به انتظارها پایان دهد!صدایی که زیبا و دلنشین…:

من الغریب الی ااحبیب

نوجوان بود، 11-12 ساله
عاشق مرد مدینه بود
عاشق شدن هم داشت
مردی که برای کودکان هم همبازی خوبی بود
مردی که کودکان هم از وجودش بهره ها بردند
پدرش هم پیامبرش را دوست داشت، مرد زحمتکشی بود و لقمه اش حلال
مادرش هم زنی پاکدامن بود که به حضرتش ایمان پیدا کرده بود و او را و اهلبیتش را دوست می داشت
نوجوان خیلی خود را بر سر راه مردآرزوهایش قرار می داد
با خودش قرار هم گذاشته بود که حتی شده یکبار فقط یکبار اول به او سلام کند
خودش را پشت دیوار پنهان کرد که یکمرتبه صدائی مهربان و دوست داشتنی، آمیخته با شیطنتی کودکانه فرمود:
سلام حبیب
!!! لبخندی زد و از پشت دیوار بیرون آمد
نزدیک شد و خود را درآغوشش انداخت و او سرش را بوسید
حبیب را دوست داشتند
با هم به سمت مسجد رفتند
فرمود : حبیب!
_ فدای صدایتان جانم به قربانتان بفرمائید
مرا دوست داری؟!
_ سر و جانم به فدایت ... آری
علی را چطور؟
_ نمیدانم چرا!! اما شیفته اویم ... شاید چون همراه شماست و شما را خیلی دوست دارد من هم او را دوست دارم
... لبخند پدر را ندید و صدایش را نشنید که فرمود: دلیلش لقمه حلال و شیر پاکیست که خورده ای
دخترم را چطور؟
_ شرم دارم آقای من !
راحت باش حبیب ... حرفت را بزن .... فاطمه که فقط یک دختر برای من نیست
او مادر است ... وقتی ام ابیهای من باشد ... مادر عالمیان نباشد ! هیهات !
_ مادرم از او زیاد حرف می زند، از تفسیرقرآنش، از بیان احکامش، از پاسخ به همه مسائلش، از علم و حلمش، و از مهربانی مادرانه اش با اینکه سنش از همه کمتر است
دوست داشتم او مادر من باشد
گاه که از مادریش برای حسن تعریف می کند، دروغ چرا حسادت میکنم...
گناه میکنم با این حسودی!!
... چشمهای نگران حبیب را که می بیند تبسم می کند و می فرماید
نه حبیبم گناه نیست ... پس حسن را هم دوست داری
_ آری خیلی زیاد، ایکاش من هم کوچک بودم تا همبازیش میشدم
... دیده بودند پیامبر که آن چند باری که حسن را در آغوش دارند حبیب خود را به نزدیکش رسانده و پای حسن زیبارو را بوسیده اما خجالت کشیده که روی چون ماهش را بوسه زند
حبیبم!
_ پدر و مادرم به فدایت بفرمائید
... این کلام را که می شنوند لبخندشان ادامه دار می شود
این را از کجا یاد گرفته ای؟!
_ پدرم هر گاه صدای شما یا کلامتان را میشنود یا میخواهد از شما سخن بگوید همین را میگوید ... پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله
... و نمیداند که پدرش از علی(علیه السلام) آموخته است!!!
میخواهم خبری به تو بدهم
... سر از پا نمیشناسد، ذوقی میکند که نگو، در پوستش نمیگنجد
_ میشنوم یا رسول الله
من نوه دیگری هم دارم که به زودی به دنیا خواهد آمد
... ذوق کرد حبیب که پیامبرش این خبر را به او داد
_ مگر من که هستم !!

ادامه دارد...

شهید آوینی


"ای شهید! ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان این عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش ... "


سید شهیدان اهل قلم؛ شهید سید مرتضی آوینی

نماز اول وقت

اذانی پخش نشده بود اما وسط شناسایی، از آفتاب داغی که بالای سرمان بود معلوم بود که وقت نماز اول وقت شده...


بدون درنگ گفت: نماز میخونیم... و خودش رفت رو به قبله نشست منتظر بچه ها برای نماز جماعت...مثل همیشه، هم وضو داشت، هم جانمازش آماده بود... اما بچه ها تازه به تکاپو افتادن... یکی وضو نداشت، یکی هم دنبال سنگ یا مهر میگشت برای نماز... برگشت. نگاه معنا داری بهمون کرد و گفت:

تعجب میکنم از شما! حتی قمار بازها هم وسیله قمارشون را همیشه دنبالشون میبرن... اما شما چیزی که در روز چندبار باید ازش استفاده کنین را همراه ندارین....

آژانس شیشه ای

 

                     

حاج کاظم: تو عباس رو نمیشناسی!؟

دکتر: چه طور ممکنه نشناسم جناب آقای حیدری،هنجلی، شافه ای، کوثری،هریچی، حاجی باشی،غلامزاده

عباس به خانومش: همشون شهید رفتن، همشون...

***

حاج کاظم:یکی بود یکی نبود یک شهری بود خوش قد و بالا

آدم هایی داشت محکم و قرص، ایام ایام جشن بود جشن غیرت، همه تو اوج شادی بودن که یهو یه قول حمله کرد به این جشن، اون قول قول گنده ای بود که میخواست کلی از این شهر رو ببلعه، همه نگرون شدن حرف افتاد با این قول چکار کنیم؟

ما خمار جشنیم!بهتره سخت نگیریم

اما پیر مراد جمع گفت باید تازه نفس ها برن به جنگ قول!

قرعه به نام جوونها افتاد، جوان هایی که دوره کرکریشون بود رفتن به جنگ قول

قول قول عجیبی بود! یه پاش رو میزدی دو تا پا اضافه میکرد، دستاش رو میزدی چند تا سر اضافه میشد!

خلاصه چه دردسر!!

خلاصه دست و پای قوله رو قطع کردن ، خسته و زخمی برگشتن به شهرشون

که دیدند پیرشون سفر کرده.

یکی از پیر جوون های زخم کشیده جاش رو گرفت.

اما یه اتفاق افتاده بود!

بعضی ها این جوون ها رو طوری نگاه میکردند که انگار غریبه میبینن !

شاید هم حق داشتند.اخه این جوان ها مدت ها دور از این شهر با قوله جنگیده بودند!

جنگیدن با قول آدابی داشت که اونها باهاش خو کرده بودند!

دستو پنجه کردن با قول زلالشان کرده بود، شده بودن اینهو اصحاب کهف دیگه پولشان قیمت نداشت.

اونهایی که تونستند خزیدن تو غار دلشون اونهای که نتونستند مجبور معامله شدند ...

***

عباس: ما که سفری شدوم ایشالله ایندفعه از قافله جا نمانوم.

این دم آخری ذلیلم نکن!

***

حاج کاظم: من خیبری ام اهل نی ، هور ، آب

خیبری ساکت ، دود نداره سوز داره!!!

***

شاهد: آقا اگه میشه ما سهم مون رو بدیم 

عباس: سهم چی؟

شاهد:سهم آزادیمون، من باورم نمیشه این کارا بخاطر بیماری شما باشه ، یه بهانه است مگه نه!؟

کی نمیدونه که شما یه خاطر این جنگ کلی غنائم بردید ، یخچال ، کولر ، تلویزیون، بیلط هواپیما ،حق تحصیل دانشگاه و هزار چیز دیگه که من نمیدونم

عباس:همه اونهایی که فکر میکنن ما خچال ، کولر ، تلویزیون گرفتیم حالا خوشی زده زیر دلمان بدونن ما توقعی نداشتوم، ما سر زمین بودم با تراکتور، جنگ هم که تمام شد برگشتم سر همون زمین ولی بی تراکتور ، آقاجان من دفتر چه بیمه هم نگرفتوم حالا خیلی زوره یه همچین تهمت هایی بزنن یه همچین حرف هایی نشنوم

حالا شما سهمتان را دادین سهمتان همین نیشهایی بود که زدید دستت شما درد نکنه

***

حاج کاظم: تا حالا جبهه بودی؟میدونی یه گردان بره خط گروهان برگرده یهنی چی؟

می دونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یهنی چی؟

میدونه یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟

***

جگرم سوخت... شیشه شکست.... مامور اوردن... اسلحه اش چسبید به دستم.

-حاجی تشنمه

- حاجی میشه دستت رو بزاری روی گردنم دستش زخمیه ، همین دست خوبه

- عباس رفت برای برای مداوا

-سال تحویل شد عباس شهید شد.

برگردیم.

سال نو مبارک عباس

یا زهرا(س)


خلاصه هایی دل شکن





سردار حاج احمد سوداگر

امروز پانزدهمین روز درگذشت سردار سوداگر بود عجب مراسم قشنگی بود من رفتم جاتون خالی عجب بزرگی بود ها!!!

 


دعا کنید ما هم ادامه دهنده راه این بزرگوار باشیم.


یهود چه میکند؟

امشب بعد هیئت یک از بچه ها یه ماهنامه ای رو بین بچه ها پخش کرد یه قسمت این ماهنامه درباره عمل کرد یهود در مبحث آخر الزمان بود چیزه خیلی جالبی بود گفتم برای شما هم خلاصه ای از اون رو بنویسم ببینید که ما کجای قافله ایم!؟

بطور خلاصه عرض شود خدمت رفقا!


256 دانشگاه و کالج در آمریکا در رشته آخر الزمان دانشجو می پذیره.

154 دانشگاه در همین کشور دکترای آخر الزمان میدن...


می گم: اصلاَ چه جوری آمریکا و غرب این همه روی این بحث (آخر الزمان) 

مانور می دن؟

مگــــــــه قرار کسی بیاد؟ اصلاَ میگم چرا آمریکا؟

من فکر میکنم تمام اعمال غرب به ویژه آمریکا در جهت اینکه می دونن قراره یکی بیاد که ظلمشون را از بین ببره حالا اونا زودتر دست بکار شدن اما زهی خیال باطل.

---------------------

 پ ن : اما یادت نره توی دانشگاه های کشور ما حتی 2 واحد درس اختیاری هم در مورد امام زمان نیست.

آقــــام کجاست؟؟؟


شایـــــد از هنگام ظهور اندکی بیش نمانده باشد.

لحظــــــه ها از دست رفت

عمر ما بر بـــــاد رفت

هر که مـــــرد هست یا علی!!!