فرازی از وصیت نامه شهید حجت الله رحیمی
فرازی از وصیت نامه : پردگارا !
تو خود گفتی هر که عاشق من باشد ، عاشقش خواهم بود
و هر که را عاشق باشم شهیدش میکنم ،
و خون بهای شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت . خدایا !
19 اسفند شهید شد
من عاشق توام ، پس خون بهـــــــــــــــــــــــ ـایم را که شهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــادت است به من پرداخت کن
یادت کردم که یادمان باشی
همین دیروز بود که نوبت من بود تا
خاطره تعریف کنم . من از غروب های شلمچه تعریف کردم . از کانال ماهی ، سه
راه شهادت ، از جاده ی شهید صفری ، سنگرهای نونی ، جاده ی امام رضا (ع) و
جاده ی شهید خرازی ، هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صدای ناله های
آقا را با همین دو گوش خود شنیدم ، آرام و آهسته فرمود : هیچ اصحاب و
یاورانی بهتر و با وفا تر از اصحاب خود ندیدم . یکی از بچه ها به من گفت :
- بس است . دیگر نگو
که آقا سر از زیر برداشت و آهسته فرمود :
بگو . بگو عزیز دلم ! آن چه دلت را بی تاب کرده بگو .
بچه ها ! این جا بر خلاف دنیای شما خاطره های جبهه زیاد مشتاق دارد و همه ی اهل بهشت بخصوص آقا مشتاق آن هستند .
یک روز به آقا عرض کردم : آقا جان
! دوستان ما اکنون در دنیا هستند ، بی آن ها بر ما سخت می گذرد . آقا در
حالی که اشک ، تمام محاسنش را پر کرده بود ، فرمود : آنها بقیة الشهدای
منند . به جلال خداوند سوگند که در سکرات موت و ظلمت قبر و عذاب قبر و عذاب
روح و در آن واویلای محشر تنهایشان نخواهم گذاشت . آنها در حساس ترین
ایامی که نیاز به یاور داشتم لبیک وفا سر دادند . من به اکبرم گفته ام که
بدون آنها به بهشت نیاید .
راستی بچه ها ! این جا همه با لباس خاکی هستند که خود
امام فرمود : این لباس بیشتر به شما می آید . بچه ها در آن روزهایی که بی
بی فاطمه ی زهرا (س) دست های بریده ی عباس و قنداق خونی علی اصغر را نزد
خدا برای شفاعت می برد ، ما هم گرد و غباری که از خاک شلمچه ، مهران ،
فاطمیه ، فکه ، دهلران ، چزابه ، نهر اروند ، مجنون ، کوشک و پاسگاه زید بر
چهر هامان نشست و خونی را که هنگام شهادت بر بردن و لباس هامان جاری شده
بود ، جمع کردیم و در آن لحظه ی حساس برای شفاعت شما به همراه آوردیم . شما
مطمئن باشید ، که ما شما را فراموش نکردیم و نخواهیم کرد . یا علی !