داداش جـان
مرا وسط بازار برده فروشان هر کسی می دید
بخاطر سر ُ وضعم به استهزاء سری تکان می داد ...
خواست تصویری بزارم خجالت کشیدم
کاش بود در هلهله آن همه نامرد ِ پست
مهدی (عج) ما کمک زینب کبری می کرد ...
ناحیه خوندن جرات میخواد ولی
چی میشه در صف سینه زنی ما ناحیه نجوا می کردی آقا ...
ح س ی ن جان
بهترین خاطره ام یادت هست
آن النگو که سر عقد به من دادی رفت ...
تنها یادگارم بود آن هم رفت
داداش
کوفه تا ریخت سرت
معجر ُ ، موی سرم ریخت بهم ...
انشالله که نفهمی چی شد
خاک بر سرم
عقیله
دور ُ برم پـر است ، نیزه
در بدنم چون خار پشت رویده نیزه
زخم هایم ببین خواهر !
چقدر دشمن از من نیزه کشیده ، نیزه
زینب (س)
بیا برادرت را یک دل سیر نگاه کن
خواهر من را به پای نیزه ، حصیر بنگر
در حین گریه
خنده ببینی چه میکنی ؟ ...
امان از دل زینب س
به معجرها هجوم آوردن با مُشت
نگاه هیز آن اشرار نامرد
صدای عمه جانم را در آورد...
بقول حاج منصور میگفت همین یه جمله رو یاد بگیر بسته تان هست"صدای عمه جانم را در آورد "
خدا کنه نفهمی منظور جمله چیه
وفات عقیله بنی هاشم دارم میرم هیئت
بی بی جان
صدقه اشک چشمی به ما بده ...
بده صدقه به راه خدا...