آژانس شیشه ای
- شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۰، ۰۳:۵۳ ق.ظ
![](http://lh4.ggpht.com/_BVQ4YQRXA5M/SnEq8qlo2MI/AAAAAAAAAb8/waeddbD5Ra0/f8e9aa14b7c88526307520016125.jpg)
حاج کاظم: تو عباس رو نمیشناسی!؟
دکتر: چه طور ممکنه نشناسم جناب آقای حیدری،هنجلی، شافه ای، کوثری،هریچی، حاجی باشی،غلامزاده
عباس به خانومش: همشون شهید رفتن، همشون...
***
حاج کاظم:یکی بود یکی نبود یک شهری بود خوش قد و بالا
آدم هایی داشت محکم و قرص، ایام ایام جشن بود جشن غیرت، همه تو اوج شادی بودن که یهو یه قول حمله کرد به این جشن، اون قول قول گنده ای بود که میخواست کلی از این شهر رو ببلعه، همه نگرون شدن حرف افتاد با این قول چکار کنیم؟
ما خمار جشنیم!بهتره سخت نگیریم
اما پیر مراد جمع گفت باید تازه نفس ها برن به جنگ قول!
قرعه به نام جوونها افتاد، جوان هایی که دوره کرکریشون بود رفتن به جنگ قول
قول قول عجیبی بود! یه پاش رو میزدی دو تا پا اضافه میکرد، دستاش رو میزدی چند تا سر اضافه میشد!
خلاصه چه دردسر!!
خلاصه دست و پای قوله رو قطع کردن ، خسته و زخمی برگشتن به شهرشون
که دیدند پیرشون سفر کرده.
یکی از پیر جوون های زخم کشیده جاش رو گرفت.
اما یه اتفاق افتاده بود!
بعضی ها این جوون ها رو طوری نگاه میکردند که انگار غریبه میبینن !
شاید هم حق داشتند.اخه این جوان ها مدت ها دور از این شهر با قوله جنگیده بودند!
جنگیدن با قول آدابی داشت که اونها باهاش خو کرده بودند!
دستو پنجه کردن با قول زلالشان کرده بود، شده بودن اینهو اصحاب کهف دیگه پولشان قیمت نداشت.
اونهایی که تونستند خزیدن تو غار دلشون اونهای که نتونستند مجبور معامله شدند ...
***
عباس: ما که سفری شدوم ایشالله ایندفعه از قافله جا نمانوم.
این دم آخری ذلیلم نکن!
***
حاج کاظم: من خیبری ام اهل نی ، هور ، آب
خیبری ساکت ، دود نداره سوز داره!!!
***
شاهد: آقا اگه میشه ما سهم مون رو بدیم
عباس: سهم چی؟
شاهد:سهم آزادیمون، من باورم نمیشه این کارا بخاطر بیماری شما باشه ، یه بهانه است مگه نه!؟
کی نمیدونه که شما یه خاطر این جنگ کلی غنائم بردید ، یخچال ، کولر ، تلویزیون، بیلط هواپیما ،حق تحصیل دانشگاه و هزار چیز دیگه که من نمیدونم
عباس:همه اونهایی که فکر میکنن ما خچال ، کولر ، تلویزیون گرفتیم حالا خوشی زده زیر دلمان بدونن ما توقعی نداشتوم، ما سر زمین بودم با تراکتور، جنگ هم که تمام شد برگشتم سر همون زمین ولی بی تراکتور ، آقاجان من دفتر چه بیمه هم نگرفتوم حالا خیلی زوره یه همچین تهمت هایی بزنن یه همچین حرف هایی نشنوم
حالا شما سهمتان را دادین سهمتان همین نیشهایی بود که زدید دستت شما درد نکنه
***
حاج کاظم: تا حالا جبهه بودی؟میدونی یه گردان بره خط گروهان برگرده یهنی چی؟
می دونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یهنی چی؟
میدونه یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟
***
جگرم سوخت... شیشه شکست.... مامور اوردن... اسلحه اش چسبید به دستم.
-حاجی تشنمه
- حاجی میشه دستت رو بزاری روی گردنم دستش زخمیه ، همین دست خوبه
- عباس رفت برای برای مداوا
-سال تحویل شد عباس شهید شد.
برگردیم.
سال نو مبارک عباس
یا زهرا(س)
خلاصه هایی دل شکن
- ۹۰/۱۲/۰۶