عجب روزگاری ِ
موسی (ع) به طور میره ، زهرا (س) به خانه علی میره ،
ابراهیم ، اسماعیل رو به قربانگاه میبره،
محمد رسول خدا ، علی را به غدیر ،
ح س ی ن هم با همه هستی اش به کربلا ...آخر چی میشود چه ماه است ...
عجب روزگاری ِ
موسی (ع) به طور میره ، زهرا (س) به خانه علی میره ،
ابراهیم ، اسماعیل رو به قربانگاه میبره،
محمد رسول خدا ، علی را به غدیر ،
ح س ی ن هم با همه هستی اش به کربلا ...آخر چی میشود چه ماه است ...
ح س ی ن
روضه ظهر عاشوراست او می بریدُ
کربلا که رفتی
بالای تل زینبیه برو
فقط دنبال گودی قتلگاه می گردی
از اون بالا همش سرت را میچرخانی
به ارباب نیزه نشین قسم
از شلوغی می بینی
انگار همه حمله کرده اند یک جا
کربلایی درسته !
گودی قتلگاه همان جاست...ای وای
چکمه
کفش خاصی که نظامیان بر پا می کنند، بویژه در میدان نبرد.
با چکمه بر روی سینه حضرت رفت و ...
تعبیر مقاتل چنین است :
و جلس علی صدر الحسین و قبض علی لحیته و هم بقتله...
برای روضه همین بس
الهی به رقیه...
ای آشنای عبد گنهکار...
یا مجیر
مشکل گشای هر گرفتار یا مجیر
از من تمام عمر گنه دیدی، گنــــــه... شرمنده ام از این همه تکرار یا مجیر
دیگر بیا مرا ز حریمت جدا مکن ای بهترین پناه من زار یا مجیر
بالاترین عذاب برایم جداییست، کی میرسد زمانه دیدار یا مجیر
قربان دست های تو یا ایها الطبیب... دستی بکش بر این دل بیمار یا مجیر
میترسم از قیامت و از دوری حسین... برگ امان به من بده از نار یا مجیر
یا حسین (ع )مددی
از بچگی با هم دوست بودند .
باهم اختلاف زیادی داشتند . خُب 10 الی 12 سال اختلاف سن کم نبود!
یک اختلاف دیگه هم داشتند.
یک اختلاف بزرگ! مادر یکیشان فاطمه بود و مادر ان یکی نه. پدر یکی شان علی بود و اون یکی نه.
اونی که نه مادرش فاطمه بود و نه پدرش علی مثل شیر پشت اون پسر بچه ایستاد .
هنوز هم ایستاده ، می دونی تا کجا...
حبیب
حبیب
حبیب ...
عجب اسمی...عجب اسمی..
حسین یک جوری تحویلش گرفت ان روز تو کربلا که بنده ی خدا شرمنده نشه از این همــــــــــــــه اختلاف که داشتند با هم....
من الغریب الی الحبیب
ادامه دارد...