چیزی جا مانده است
جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه
نه دندانهای سفید ...
یاد خاطرات بخیر
قدیم
برای کربلا دو نفر جا میخواهم
یکی برای خودم
دیگری کوله پشتی دلتنگی هایم...
دلم گرفته
می خواد راهی بشم
قدیم
وقتی بدنش شروع به لرزیدن می کرد، تخت هم میلرزید
سرمُ پایین انداختمُ شرمنده بودم!
دعوام کردُ گفت:
رفتم جنگیدم تا تو گریه نکنی
فدای سرت پسرم...
من شکستم...