مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ

نوکــریم چـون بـار عشــق را بر سـر شـانه میبـریـم

مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ

نوکــریم چـون بـار عشــق را بر سـر شـانه میبـریـم

مِنَ الغَریبِ إلی الحَبیبِ

به اسم حبیب

بیا !
به کلمه بیا
اینجا خانه‌ی من است
به خانه‌ام بیا
چشمانم لیاقت نگاه به چشمانت را ندارد
اینجا کلمه به کلمه نگاهت می کنم .
" اللهم عجل لولیک الفرج "

یا زهرا سلام الله علیها

آخرین مطالب

دنیا ، ما رفتیم

 بعد از “والفجر مقدماتی”، از دل خاک فکه، شهیدی بیرون آمد که اعداد و حروف نقش بسته بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:
بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست، جز همین که “امام” را تنها نگذارید. تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم؛ به تو خیانت می کنند، تو مکن. تو را تکذیب می کنند، آرام باش. تو را می ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن. مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش… آنگاه از ما خواهی بود”… دیگر نایی در بدن ندارم؛
 خداحافظ دنیا.


*حدیث از حضرت امام محمدباقر علیه السلام

قسمتی از وصیت نامه صیاد دلها ، سپهبد صیادشیرازی


بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم.
انالله و انا الیه راجعون
هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ایماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شریک له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق و ان الصدیقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سیدة نساء العالمین و أن علیاً أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه علیهم ائمتی و سادتی و موالی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الجنة و النار حق.

اللهم أدخلنا جنتک برحمتک و جنّبنا و احفظنا من عذابک بلطفک و احسانک یا لطیفاً بعباده یا أرحم الراحمین.


خداوندا! این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛

خدایا! تو خود می دانی که همواره آماده بوده ام آن چه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.

پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.

خداوندا ولی امرت حضرت آیت الله خامنه ای را تا ظهور حضرت مهدی(عج)، زنده، پاینده و موفق بدار.

آمین یا رب العالمین من الله التوفیق


علی صیاد شیرازی، 19 دی ماه 1371 15 رجب 1413

آوینی

دل‌نوشته های شهید آوینی:


1- جاذبه خاک، تن را به پایین می کشد و جاذبه آسمان، روح را به بالا و انسان در حیرت میان این دو جاذبه، راه خود را به سوی حق باز می شناسد.

2- نَفَس های انسان، گام هایی است که به سوی مرگ بر می دارد. حضرت علی علیه السلام سخنانی از این دست که مالامال از "مرگ آگاهی" باشد، بسیار دارند. مرگ آگاهی، کیفیت حضور اولیای خدا را در دنیا بیان می دارد. تا آنجا که هر که مقرب تر است، مرگ آگاه تر است. و بر این قیاس باید چنین گفت که حضور علی علیه السلام در عالم، عین مر گ آگاهی است. مر گ آگاهی یعنی آن که انسان همواره نسبت به این معنا که مرگی محتوم را در پیش رو دارد، آگاه باشد و با این آگاهی، زیست کند و هرگز از آن غفلت نیابد.

3- عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است، اما عشق می گوید که بیدار باش. در راه خدا بیدار باش تا روح تو چون شعاعی از نور به شمس وجود حق اتصال یابد. عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است اما عقل معاد می گوید که همه‌ی چشم ها در ظلمات محشر، در آن هنگامه‌ی فزع اکبر، از هول قیامت گریانند، مگر چشمی که در راه خدا بیدار مانده و از خوف او گریسته باشد. عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است، اما عشق می گوید چگونه می توان خفت، وقتی که جهان ظلمتکده ی کفرآبادی است که در آن، احکام حق مورد غفلت است...

فاطمیه

وقتی مداح دلش سوخت و تازه از کربلا برگشته باشه
و اول سال با اولین جلسه هیئت با روضه بی بی حضرت زهرا(ش) شروع بشه...
سالمان فاطمیه است...



هیزم-آتیش-در - دیوار - مادر -واویلا


آقا جان چشم براهم!

9_8704030798_L600.jpg

فرقی نمی کند!
یک ساعت بیش تر شود اما به نبودنت فکر می کنم،
و از نبودنت فریاد ...
- بــــــــی قرار از 6 ماه دیگرم که یک ساعت کمتر...

شهید آوینی



شهادت در رکاب امام خمینی زیباست اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن زیباتر است. خون دادن برای امام خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیباتر است.

شهید آوینی

مادرم

4mznxisaosn5r66533n2.jpg


بانوی من!
بی تو،
وزن و قافیه تعطیل می شود
قحطی استعاره و تمثیل می شود ...

عید

عید

با یاد شهیدان وطن عید کنید

از همتشان همیشه تمجید کنید

آن عهدی که با امام امت بستید

در سال جدید دوباره تجدید کنید


(( پیشا پیش فرا رسیدن عید سعید نوروز  را تبریک می گویم. )) 

مسیح آواتار ها


شهیدان!!!

ای شهیدان!


از همان لحظه ای که تقدیر ما را از شما جدا کرد تاکنون یاد شما، خاطره های دنیای پاک شما،

امیدحیاتمان گشته، ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما زنده ایم.

اما شما،علی الظاهر دلیلی ندیدیدکه اوقات پر ارجتان راصرف ماکنید! چه بگوئیم؟ راستی چگونه حرف دلمان را فریادکنیم که بدانید برما چه می گذرد؟

مگر خودتان نمی گفتیدکه ستونهای شب عملیات،ستون گردان نیست،ستون عشق است،ستون دلهای سوخته ای است که با خمیرمایه ی اشک وسوز به هم گره خورده اند.

پس چرا؟چرا؟ هیچ سراغی از ما نمیگیرید؟با اینکه تمام روز وشب ما برشما عیان است،تمام ناگفته هایمان را میدانید، تمام نا نوشته هایمان را میخوانید،تمام پنهان و کردارمان را می بینید!

اگر قطره ی اشکی آرام آرام به دور از چشم های نامحرمان برگونه هایمان می لغزد شما میدانید چه خاطره ای ناگهان از ذهن ما گذشته و آسمانش را ابری کرده.

اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گریستن ما را دارند به مصلحت لبخند میزنیم، شما خوب میدانید این لبخند معجزه ی آتش سوزانی است که در فضای قلبمان برگرفته است.


اگر به غروب علاقه داریم خوب میدانید چرا! اگر به هوای ابری!شما میدانید چرا! اگر به چادر شما میدانید چرا! اگر به سنگ شما میدانید! اگربه خاک،اگربه آب، اگربه رودخانه، به دشت، به کوه،نمکزار شما میدانید چرا!

شما از راز دل ما آگاهید،اگر به قامت رعنایی خیره میشویم شما میدانید به یاد که ایم! اگر به عمق بیابانها می نگریم شما میدانید به دنبال چه ایم! اگر به امید رویایی سر بربالین میگذاریم شما میدانید به فکر که ایم!اگر به بلندای کوهی خیزه میشویم شما میدانید قصه قصه ی دیگری است! اگر به حرکت خرامان موجی چشم میدوزیم شما میدانید قضیه قضیه ی دیگری است!

آری شما ما را خوب میشناسید،شما ما را خوب میبینید چون همه ی زندگی ما دفتر ورق پاره ایست که بارها و بارها از برش کرده اید!

اما…اما اینجا ماازشما هیچ نمیدانیم!از همان وقت که صدای یاحسین(ع)آخرین تان را شنیدیم دیگر تا کنون نغمه ی دل انگیز نوایتان را گم کرده ایم.

آخرین باری که چهره ی نورانی تان را دیدیم موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتان نهاده بودند و سنگ لحد دیواری شد و نظاره ی روی تان را برای همیشه از ما دریغ کرد.

آری بسیاری از شماها را باآن لبخندهای زیبا درآخرین وداع دیده ایم،یا در هنگامه ی رزم ،و از آن به بعد دیگر چیزی از شما نشنیدیم.

ای شهیدان! ای مفقودالاثرا! ای جاویدالاثرها! ای مفقودالجسدها!

ما نمیدانیم کجا رفتید،کجاهستید،نمیدانیم آنجا از اینجا دور است یا نزدیک؟ نمیدانیم چه میخورید؟ چه میکنید؟ چه مینوشید؟ «فی جنات النعیم»کجاست؟آخر ما نمیدانیم «متکئین علیها متقابلین»یعنی چه؟

آخر ما نمی فهمیم «الا قیلا سلاما سلاما»یعنی چه؟ برای ما درک «ذواتا افنان فیها عینان تجریان،فیهما من کل فاکهة زوجان» محال است.

ما نمیدانیم وقتی دلتان میگیرد کجا میروید! اصلا آیا دلتان میگیرد؟ وقتی حوصله تان سر میرود چه میکنید؟ نمی دانیم…!آنجا در محفل گرمتان سخن از ما هست یا نه؟تا به حال هیچ گاه شده از اروندهم قصه ای بگوئید؟ برای شلمچه هم ترانه ای بسرائید؟به عشق بیگلو و هفت تپه زمزمه ای کنید؟ و در فراق کارون اشکی بریزید؟

نمیدانیم…! و این ندانستن بیش از همه ای شهیدان شما را مقصرم یداند! یعنی ما اینقدر ناپاک و نامطلوب بوده ایم که تمام هستی مان به یک یاد هم نمی ارزد؟ یعنی تمام گفته هایمان در آن نیمه شبهای به یاد ماندنی که فقط خدا قدرش را میداند و بس!دروغ و کذب محض بوده؟ یعنی ما نیز هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت بودند؟ یعنی میخواهید بگوئیدکه ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟

باشد،بگوئید…! حرفی نیست! اما لااقل یکبار هم که شده سری به این دلهای فراموش شده بزنید، سری به این خانه های سرد و متروک بزنید،و بعدهرچه دلتان میخواهد بگوئید! آخربه ماهم حق بدهید که انتظار داریم، انتظار داریم بدانیم دوستانمان که یک عکسشان را به تمام هستی اینجا نمیدهیم کجا هستند و چه میکنند؟ دوست داریم که از آنجا صدایی بیاید،صدایی آشنا!صدایی از حلقوم یکی از شماها!صدایی که به انتظارها پایان دهد!صدایی که زیبا و دلنشین…:

من الغریب الی ااحبیب

نوجوان بود، 11-12 ساله
عاشق مرد مدینه بود
عاشق شدن هم داشت
مردی که برای کودکان هم همبازی خوبی بود
مردی که کودکان هم از وجودش بهره ها بردند
پدرش هم پیامبرش را دوست داشت، مرد زحمتکشی بود و لقمه اش حلال
مادرش هم زنی پاکدامن بود که به حضرتش ایمان پیدا کرده بود و او را و اهلبیتش را دوست می داشت
نوجوان خیلی خود را بر سر راه مردآرزوهایش قرار می داد
با خودش قرار هم گذاشته بود که حتی شده یکبار فقط یکبار اول به او سلام کند
خودش را پشت دیوار پنهان کرد که یکمرتبه صدائی مهربان و دوست داشتنی، آمیخته با شیطنتی کودکانه فرمود:
سلام حبیب
!!! لبخندی زد و از پشت دیوار بیرون آمد
نزدیک شد و خود را درآغوشش انداخت و او سرش را بوسید
حبیب را دوست داشتند
با هم به سمت مسجد رفتند
فرمود : حبیب!
_ فدای صدایتان جانم به قربانتان بفرمائید
مرا دوست داری؟!
_ سر و جانم به فدایت ... آری
علی را چطور؟
_ نمیدانم چرا!! اما شیفته اویم ... شاید چون همراه شماست و شما را خیلی دوست دارد من هم او را دوست دارم
... لبخند پدر را ندید و صدایش را نشنید که فرمود: دلیلش لقمه حلال و شیر پاکیست که خورده ای
دخترم را چطور؟
_ شرم دارم آقای من !
راحت باش حبیب ... حرفت را بزن .... فاطمه که فقط یک دختر برای من نیست
او مادر است ... وقتی ام ابیهای من باشد ... مادر عالمیان نباشد ! هیهات !
_ مادرم از او زیاد حرف می زند، از تفسیرقرآنش، از بیان احکامش، از پاسخ به همه مسائلش، از علم و حلمش، و از مهربانی مادرانه اش با اینکه سنش از همه کمتر است
دوست داشتم او مادر من باشد
گاه که از مادریش برای حسن تعریف می کند، دروغ چرا حسادت میکنم...
گناه میکنم با این حسودی!!
... چشمهای نگران حبیب را که می بیند تبسم می کند و می فرماید
نه حبیبم گناه نیست ... پس حسن را هم دوست داری
_ آری خیلی زیاد، ایکاش من هم کوچک بودم تا همبازیش میشدم
... دیده بودند پیامبر که آن چند باری که حسن را در آغوش دارند حبیب خود را به نزدیکش رسانده و پای حسن زیبارو را بوسیده اما خجالت کشیده که روی چون ماهش را بوسه زند
حبیبم!
_ پدر و مادرم به فدایت بفرمائید
... این کلام را که می شنوند لبخندشان ادامه دار می شود
این را از کجا یاد گرفته ای؟!
_ پدرم هر گاه صدای شما یا کلامتان را میشنود یا میخواهد از شما سخن بگوید همین را میگوید ... پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله
... و نمیداند که پدرش از علی(علیه السلام) آموخته است!!!
میخواهم خبری به تو بدهم
... سر از پا نمیشناسد، ذوقی میکند که نگو، در پوستش نمیگنجد
_ میشنوم یا رسول الله
من نوه دیگری هم دارم که به زودی به دنیا خواهد آمد
... ذوق کرد حبیب که پیامبرش این خبر را به او داد
_ مگر من که هستم !!

ادامه دارد...