وقتی مداح دلش سوخت و تازه از کربلا برگشته باشهو اول سال با اولین جلسه هیئت با روضه بی بی حضرت زهرا(ش) شروع بشه...
سالمان فاطمیه است...
هیزم-آتیش-در - دیوار - مادر -واویلا
بعد از “والفجر مقدماتی”، از دل خاک فکه، شهیدی بیرون آمد که اعداد و حروف نقش بسته بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست، جز همین که “امام” را تنها نگذارید. تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم؛ “به تو خیانت می کنند، تو مکن. تو را تکذیب می کنند، آرام باش. تو را می ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن. مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش… آنگاه از ما خواهی بود”… دیگر نایی در بدن ندارم؛خداحافظ دنیا.
*حدیث از حضرت امام محمدباقر علیه السلام
آمین یا رب العالمین من الله التوفیق
دلنوشته های شهید آوینی:
ای شهیدان!
از همان لحظه ای که تقدیر ما را از شما جدا کرد تاکنون یاد شما، خاطره های دنیای پاک شما،
امیدحیاتمان گشته، ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما زنده ایم.
اما شما،علی الظاهر دلیلی ندیدیدکه
اوقات پر ارجتان راصرف ماکنید! چه بگوئیم؟ راستی چگونه حرف دلمان را
فریادکنیم که بدانید برما چه می گذرد؟
مگر خودتان نمی گفتیدکه ستونهای شب
عملیات،ستون گردان نیست،ستون عشق است،ستون دلهای سوخته ای است که با
خمیرمایه ی اشک وسوز به هم گره خورده اند.
پس چرا؟چرا؟ هیچ سراغی از ما
نمیگیرید؟با اینکه تمام روز وشب ما برشما عیان است،تمام ناگفته هایمان را
میدانید، تمام نا نوشته هایمان را میخوانید،تمام پنهان و کردارمان را می
بینید!
اگر قطره ی اشکی آرام آرام به دور از
چشم های نامحرمان برگونه هایمان می لغزد شما میدانید چه خاطره ای ناگهان
از ذهن ما گذشته و آسمانش را ابری کرده.
اگر در برابر ناکسانی که آرزوی گریستن
ما را دارند به مصلحت لبخند میزنیم، شما خوب میدانید این لبخند معجزه ی
آتش سوزانی است که در فضای قلبمان برگرفته است.
اگر به غروب علاقه داریم خوب میدانید
چرا! اگر به هوای ابری!شما میدانید چرا! اگر به چادر شما میدانید چرا! اگر
به سنگ شما میدانید! اگربه خاک،اگربه آب، اگربه رودخانه، به دشت، به
کوه،نمکزار شما میدانید چرا!
شما از راز دل ما آگاهید،اگر به قامت
رعنایی خیره میشویم شما میدانید به یاد که ایم! اگر به عمق بیابانها می
نگریم شما میدانید به دنبال چه ایم! اگر به امید رویایی سر بربالین
میگذاریم شما میدانید به فکر که ایم!اگر به بلندای کوهی خیزه میشویم شما
میدانید قصه قصه ی دیگری است! اگر به حرکت خرامان موجی چشم میدوزیم شما
میدانید قضیه قضیه ی دیگری است!
آری شما ما را خوب میشناسید،شما ما را خوب میبینید چون همه ی زندگی ما دفتر ورق پاره ایست که بارها و بارها از برش کرده اید!
اما…اما اینجا ماازشما هیچ
نمیدانیم!از همان وقت که صدای یاحسین(ع)آخرین تان را شنیدیم دیگر تا کنون
نغمه ی دل انگیز نوایتان را گم کرده ایم.
آخرین باری که چهره ی نورانی تان را
دیدیم موقعی بود که صورتتان را بر خاک مزارتان نهاده بودند و سنگ لحد
دیواری شد و نظاره ی روی تان را برای همیشه از ما دریغ کرد.
آری بسیاری از شماها را باآن لبخندهای زیبا درآخرین وداع دیده ایم،یا در هنگامه ی رزم ،و از آن به بعد دیگر چیزی از شما نشنیدیم.
ای شهیدان! ای مفقودالاثرا! ای جاویدالاثرها! ای مفقودالجسدها!
ما نمیدانیم کجا
رفتید،کجاهستید،نمیدانیم آنجا از اینجا دور است یا نزدیک؟ نمیدانیم چه
میخورید؟ چه میکنید؟ چه مینوشید؟ «فی جنات النعیم»کجاست؟آخر ما نمیدانیم
«متکئین علیها متقابلین»یعنی چه؟
آخر ما نمی فهمیم «الا قیلا سلاما سلاما»یعنی چه؟ برای ما درک «ذواتا افنان فیها عینان تجریان،فیهما من کل فاکهة زوجان» محال است.
ما نمیدانیم وقتی دلتان میگیرد کجا
میروید! اصلا آیا دلتان میگیرد؟ وقتی حوصله تان سر میرود چه میکنید؟ نمی
دانیم…!آنجا در محفل گرمتان سخن از ما هست یا نه؟تا به حال هیچ گاه شده از
اروندهم قصه ای بگوئید؟ برای شلمچه هم ترانه ای بسرائید؟به عشق بیگلو و
هفت تپه زمزمه ای کنید؟ و در فراق کارون اشکی بریزید؟
نمیدانیم…! و این ندانستن بیش از همه
ای شهیدان شما را مقصرم یداند! یعنی ما اینقدر ناپاک و نامطلوب بوده ایم
که تمام هستی مان به یک یاد هم نمی ارزد؟ یعنی تمام گفته هایمان در آن
نیمه شبهای به یاد ماندنی که فقط خدا قدرش را میداند و بس!دروغ و کذب محض
بوده؟ یعنی ما نیز هم ردیف آنانی هستیم که تمام هشت سال را هم آغوش لذت
بودند؟ یعنی میخواهید بگوئیدکه ما دیگر لیاقت با شما بودن را نداریم؟
باشد،بگوئید…! حرفی نیست! اما لااقل
یکبار هم که شده سری به این دلهای فراموش شده بزنید، سری به این خانه های
سرد و متروک بزنید،و بعدهرچه دلتان میخواهد بگوئید! آخربه ماهم حق بدهید
که انتظار داریم، انتظار داریم بدانیم دوستانمان که یک عکسشان را به تمام
هستی اینجا نمیدهیم کجا هستند و چه میکنند؟ دوست داریم که از آنجا صدایی
بیاید،صدایی آشنا!صدایی از حلقوم یکی از شماها!صدایی که به انتظارها پایان
دهد!صدایی که زیبا و دلنشین…:
ادامه دارد...