اذانی پخش نشده بود اما وسط شناسایی، از آفتاب داغی که بالای سرمان بود معلوم بود که وقت نماز اول وقت شده...
حاج کاظم: تو عباس رو نمیشناسی!؟
دکتر: چه طور ممکنه نشناسم جناب آقای حیدری،هنجلی، شافه ای، کوثری،هریچی، حاجی باشی،غلامزاده
عباس به خانومش: همشون شهید رفتن، همشون...
***
حاج کاظم:یکی بود یکی نبود یک شهری بود خوش قد و بالا
آدم هایی داشت محکم و قرص، ایام ایام جشن بود جشن غیرت، همه تو اوج شادی بودن که یهو یه قول حمله کرد به این جشن، اون قول قول گنده ای بود که میخواست کلی از این شهر رو ببلعه، همه نگرون شدن حرف افتاد با این قول چکار کنیم؟
ما خمار جشنیم!بهتره سخت نگیریم
اما پیر مراد جمع گفت باید تازه نفس ها برن به جنگ قول!
قرعه به نام جوونها افتاد، جوان هایی که دوره کرکریشون بود رفتن به جنگ قول
قول قول عجیبی بود! یه پاش رو میزدی دو تا پا اضافه میکرد، دستاش رو میزدی چند تا سر اضافه میشد!
خلاصه چه دردسر!!
خلاصه دست و پای قوله رو قطع کردن ، خسته و زخمی برگشتن به شهرشون
که دیدند پیرشون سفر کرده.
یکی از پیر جوون های زخم کشیده جاش رو گرفت.
اما یه اتفاق افتاده بود!
بعضی ها این جوون ها رو طوری نگاه میکردند که انگار غریبه میبینن !
شاید هم حق داشتند.اخه این جوان ها مدت ها دور از این شهر با قوله جنگیده بودند!
جنگیدن با قول آدابی داشت که اونها باهاش خو کرده بودند!
دستو پنجه کردن با قول زلالشان کرده بود، شده بودن اینهو اصحاب کهف دیگه پولشان قیمت نداشت.
اونهایی که تونستند خزیدن تو غار دلشون اونهای که نتونستند مجبور معامله شدند ...
***
عباس: ما که سفری شدوم ایشالله ایندفعه از قافله جا نمانوم.
این دم آخری ذلیلم نکن!
***
حاج کاظم: من خیبری ام اهل نی ، هور ، آب
خیبری ساکت ، دود نداره سوز داره!!!
***
شاهد: آقا اگه میشه ما سهم مون رو بدیم
عباس: سهم چی؟
شاهد:سهم آزادیمون، من باورم نمیشه این کارا بخاطر بیماری شما باشه ، یه بهانه است مگه نه!؟
کی نمیدونه که شما یه خاطر این جنگ کلی غنائم بردید ، یخچال ، کولر ، تلویزیون، بیلط هواپیما ،حق تحصیل دانشگاه و هزار چیز دیگه که من نمیدونم
عباس:همه اونهایی که فکر میکنن ما خچال ، کولر ، تلویزیون گرفتیم حالا خوشی زده زیر دلمان بدونن ما توقعی نداشتوم، ما سر زمین بودم با تراکتور، جنگ هم که تمام شد برگشتم سر همون زمین ولی بی تراکتور ، آقاجان من دفتر چه بیمه هم نگرفتوم حالا خیلی زوره یه همچین تهمت هایی بزنن یه همچین حرف هایی نشنوم
حالا شما سهمتان را دادین سهمتان همین نیشهایی بود که زدید دستت شما درد نکنه
***
حاج کاظم: تا حالا جبهه بودی؟میدونی یه گردان بره خط گروهان برگرده یهنی چی؟
می دونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یهنی چی؟
میدونه یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟
***
جگرم سوخت... شیشه شکست.... مامور اوردن... اسلحه اش چسبید به دستم.
-حاجی تشنمه
- حاجی میشه دستت رو بزاری روی گردنم دستش زخمیه ، همین دست خوبه
- عباس رفت برای برای مداوا
-سال تحویل شد عباس شهید شد.
برگردیم.
سال نو مبارک عباس
یا زهرا(س)
خلاصه هایی دل شکن
دعا کنید ما هم ادامه دهنده راه این بزرگوار باشیم.
امشب بعد هیئت یک از بچه ها یه ماهنامه ای رو بین بچه ها پخش کرد یه قسمت این ماهنامه درباره عمل کرد یهود در مبحث آخر الزمان بود چیزه خیلی جالبی بود گفتم برای شما هم خلاصه ای از اون رو بنویسم ببینید که ما کجای قافله ایم!؟
بطور خلاصه عرض شود خدمت رفقا!
256 دانشگاه و کالج در آمریکا در رشته آخر الزمان دانشجو می پذیره.
154 دانشگاه در همین کشور دکترای آخر الزمان میدن...
می گم: اصلاَ چه جوری آمریکا و غرب این همه روی این بحث (آخر الزمان)
مانور می دن؟
مگــــــــه قرار کسی بیاد؟ اصلاَ میگم چرا آمریکا؟
من فکر میکنم تمام اعمال غرب به ویژه آمریکا در جهت اینکه می دونن قراره یکی بیاد که ظلمشون را از بین ببره حالا اونا زودتر دست بکار شدن اما زهی خیال باطل.
---------------------
پ ن : اما یادت نره توی دانشگاه های کشور ما حتی 2 واحد درس اختیاری هم در مورد امام زمان نیست.
آقــــام کجاست؟؟؟
شایـــــد از هنگام ظهور اندکی بیش نمانده باشد.
لحظــــــه ها از دست رفت
عمر ما بر بـــــاد رفت
هر که مـــــرد هست یا علی!!!
آره من بدبختم ، بیچاره ام ، بی عرضه ام ، آلوده ام ، واگیر دارم ،
آره ! شیمیایی گناه و معصیتم ، نفسم مریضتون می کنه ، بایدم منو جا بذارید و برید .
بایدم از من فرار کنید ، شماها پاکید ، عزیزید ، آبرومندید ، سالمید . اما من جزام گناه سر تا پامو گرفته . مگه نه .....
اره خداحافظ رفقا شما هم ما رو جا بزارید وقتی دلم میگیره این دیالوگ ها رو میخونم کلی حال میکنم و دلم صاف میکنم ، مسلم داشت التماس میکرد رو ...خداحافظی دوستای شهیدش توی گلزار شهدا ...
دلم گرفته...
فرمانده گردان خیلی از شهدا بود :
بهش گفتن تو که فرمانده گردان بودی ، کارت درست بود ، از همه ما بهتر بودی ، اما حالا چرا اینجوری! شاگرد نون وا شدی! و شهید نشدی!نمی دانم چه بجز شهید بگویم!
چه کلامی زیباتر از سخن درباره شهیدان
نمی دانم...
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان / شهیدان را شهیدان می شناسند . . .
تکاپوی آبی دریا کجاست؟از این آب باریکها خستهام
همش میگن ایشالله شهید بشی
دیگه نمیگن بابا شهادت همش یک کلمه نیست
شهادت راه داره روش داره !
بخدا ما هم میتونیم شهید بشیم بقول حاج همت باید اخلاص داشته باشیم !
باید خودمان را پیدا کنیم از خودمان بگذریم تا به خدا برسیم
در این صورت می تونیم شهید بشیم
ما هم می تونیم بریم جایی که شهید شوشتری رفت ! فقط با اخلاص و با عشق قدم بردار...
تلنگری به خودم!!
وصیت کرد وقتی منو گذاشتید تو قبر، یه مشت خاک بپاشید تو صورتم!
یعنی چی رفیق چرا ؟
برای اینکه به خودم بیام که دنیایی که بخاطرش معصیت میکردم ، یعنی همین!
شهید مدق.
یا زهرا (س) حالا ما کجای قافله ایم
دلت پاک باشه روزیت شهادت
از محافظ سید حسن سوال کردندچقدر سید حسن نصرالله را دوست داری ؟ گفت آنقدر که اگر امر کند بمیر،میمیرم.درسوال بعد پرسیدن چقدر امام خامنه ای را دوست دارید؟ گفت که اگر امر کند سر سید حسن رو بیار،میبرم/شبکه المنار
وبلاگعلیّاً ولیُ الله